جدول ابعاد بنیادى تعارضهاى اجتماعى برحسب مکاتب مختلف جامعهشناسى (زایفرت - Seifert - در ۱۹۷۸، ص ۳۰)
- اسباب و علل و نتایج تعارضهاى توزیعى:
|
پرسش براى یافتن علت تعارض اجتماعى فقط مىتواند بهطور مفهوموار بر نمونه و سنخ معینى از تعارض جهتگیرى شود. فىالمثل بدین ترتیب براى تعارض هنجارى ساختار اجتماعى کثرتگرائى و نوعى درهم آمیختگى فردگرائى مربوط به آن در پوششهاى اجتماعى متفاوت، علت ساز و سببآفرین است. براى تضاد مربوط به هدفها سیستمهاى ارزشى متفاوت (یا مزیتهاى متفاوت و اولویتهاى گوناگون) اعضاء شرکتکننده، تعیینکننده است. براى تعارضهاى منافع آرزوهای جهت گرفته یکسان (مثلاً همین زن، همین کشور، سهم حتىالمقدور زیاد سود و غیره) از لحاظ منابع کم، مىتواند سببساز باشد؛ البته با قواعد توزیع معتبر براى هرکدام. در اینجا عوامل بسیارى هستند که به بروز و ظهور تعارضها مساعدت مىکنند؛ مثلاً درجه نامتوازن و نامتقارن بودن مناسبات برهمکنشی، شدت زیاد آرزوها و خواستها از لحاظ منابع، احساس قوى محرومیت نسبى (یعنى احساس اینکه زیاندیده باشند).
نظریههاى زایش و ایجاد تعارضهاى اجتماعى باید ابتدا براین اساس توضیح دهند که چه سنخ از تعارضها مورد بحث قرار دارند و چه شرایطى جنبى و حاشیهاى در بروز آنها مساعدت مىکنند. براى پیشروى مشابه در این زمینه این سؤال توصیه خواهد شد که با چه شیوهای، انتظامدهى به تعارضها ممکن است؟ یکى از مهمترین تفاوتگذارىهائى که دلالت بر تفاوتگذارى علل و اسباب تعارضهاى اجتماعى دارد به گالتونگ (۱۹۶۵) برمىگردد و آن عبارت است از: تفاوتگذارى بین تعارضهاى ناشى از شیوههاى رفتارى و تعارضهاى ناشى از ساختارها. بهمنزله تعارض ناشى از رفتار همهٔ تعارضهائى اعتبار دارند که به ساختار شخصیتى یعنى به نظرگزینىها و مزیتدادنهاى واقعى و از اینجا به شیوههاى رفتارى مهم ناشى از تعارضها برمىگردند. برعکس بهمنزله تعارضهاى ناشى از ساختارها همهٔ تعارضهائى صادق هستند که بهوسیله خصلت ویژه ساختار اجتماعى (فىالمثل نابرابرى اجتماعى بارز و چشمگیر، نژادگرائى و قدرتگرائى خودکامانه) بروز و جلوه مىکنند.
اغلب در اینجا نیز از خطوط اختلافبرانگیز یا شکافها (Spannungslinien=cleavages) سخن گفته مىشود که خود را بهمنزله تعارضهاى پنهان و تاحدى بهوسیله ساختار عمقى جامعه حتى در سطوح واحدهاى اجتماعى کوچکتر (مثل بىمعنا بودن سلسله مراتب یا مسخره بودن آن و غیره) گسترش مىدهند. این موضوع در جزئیات خیلى مشکل مىنماید که چگونه اینگونه خطوط اختلافبرانگیز ساختارى را تشخیص دهند؛ زیرا آنها اغلب تنها آن تعارضهاى پنهانى را در خود نگه مىدارند که فقط تحت شرایط اضافى ویژهاى آشکار مىشوند. مثلاً بر این منوال سیستم کاستى هند تا زمانى داراى تعارض نخواهد بود که از لحاظ مذهبى موجه و برآن مبتنى باشد، یعنى تا حدى زیادى درونى شده باشد. در این شرایط دیگر احساس محرومیت نسبى براى طبقات فرو دست بروز نخواهد کرد. اغلب تعارضهاى اجتماعى (یا بحرانهاى یا ناآرامىهاى اجتماعی) از انتظارات سرخورده و نومیده شده نتیجه مىشوند. منظور آن است که مناسبات واقعى (فىالمثل وضع تأمین یک کشور یا گسترش یک جنگ) بهطور همسان و همنوا با انتظارات معینى گسترش نیابند.
همچنین شایان توجه و قابل اندیشیدن است که انتظارات و امیدوارىهائى برانگیخته مىشوند که نمىتوانند نگه داشته شوند و به این دلیل سبب عجز و ناکامى (Frustration) انتظارات مىشوند. اینها موارد کاربردى اندیشههاى گوناگون درباره محرومیت نسبى هستند. یک نظریه خوب بیان شده محرومیت که بتوانند بروز قهر سیاسى را به روشنى توضیح دهد از گور (۱۹۷۰) نشأت مىگیرد. محرومیت اجتماعى مشخصکننده وضعیتى است که بهطور ذهنى زیان و لطمه (تقریباً در معناى برداشتها و تصورات نظرى برابرسازی) (equity-theoretische Vorstellungen) را بیان مىکند. محرومیت اجتماعى اغلب نزد بازیگران و کنشگران اجتماعى نیز بروز مىکند و در معرض تخریب (Verzerrung) ایدئولوژیک قرار دارد.
رقیب نظریههاى پیشگفته، (و حتىالامکان نیز تکمیلکننده آنها) نظریههاى مبتنى بر ارزش - انتظارات است که براى مسئلهشناسى تعارضها و شناخت و غموض آنها بهکار برده مىشود. این اندیشهها (فىالمثل اوپ، ۱۹۷۸؛ مولر، ۱۹۷۸ و وید، ۱۹۸۶) که باید بروز رفتار اعتراضى را (تا وقوع انقلاب و دگرگونی) توضیح دهند. در حالىکه ابزارمندى (Instrumentalität) درک شده رفتار (مثلاً تأملاتى از این قبیل که آیا اینگونه کنشها موفقیتآمیز خواهند بود) و نیز توجیه سودطلبانه - utilitaristische Rechtfertigungen - قضیه بهعنوان مهمترین متغیرات پایهریزى شده و مؤثر واقع مىشوند. در اینجا این نظریههاى یادشده با نظریههاى مربوط به انقلاب برخورد مىکنند که به اصطلاح به تحول اجتماعى انقلابى مربوط مىشوند.
دیدگاههاى انقلابی، مشخصکننده گرایشهاى اصولگرائى افراطی نیز مىباشند؛ مثل آنچه در جوامع پسا خودکامه (posttotalitäre Gesellschaften) یا فوق مستبد بروز مىکنند (فىالمثل افراطگرائی، بىانضباطى و گستاخی، سرشارشدن جنایتکاری، طغیانها و آشوبها). نمونه معاصر و کنونى تجلیات این افراطگرائىها در آلمان دموکراتیک سابق و سایر کشورهاى سوسیالیست پیشین جریان داشته است. براى این حوادث ظاهراً دلایلى وجود دارند از جمله:
- تراکم و انباشت عکسالعملها بهوسیله خفقان انجام شده در قبل و نظارتهاى خشن و بىانعطاف خارجى (تقریباً در معناى پیشگوهاى نظریه عکسالعملها).
- از همپاشى ساختارهاى نگهدارنده خارجى که بهوسیله توزیع کارکردها و وظایف قرار داده شده (مستقر) وجود داشتهاند و اینک بهمنزله زیان و صدمه ساختارى (و نیز صدمه بر اقتدار یا صدمه بر سنت) جلوه مىکنند (تقریباً در معناى نظریه سدبندى و مهار - Containment-Theorie - رفتار انحرافی).
- تجلى انتظارات بیش از حد که در ابتدا مىتوانند بهطور درازمدت ادا شوند، ولى با وجود این الزاماً گاهى نومیدکننده مىشوند؛ بهعلاوه روابط در مرحله انتقال نیز بهطور عینى بدتر مىشوند.